حضرت زینب س در مجلس بازار شام
زینب اسیر و خار است واویلا از کینه خار و زار است واویلا
اکنون شتر سوار است واویلا
000000000000000000000
ای شیعیان فدای شما شد حسین من در خاک و خون طپید تن نور عین من
نُه روز تشنه بود به او آب کسی نداد زین غم بلند گشت چنان شور شین من
000000000000000000000
زینب کسی ندارد واویلا در دیده اشک بار است واویلا
در شام بی قرار است واویلا محزون و داغدار است واویلا
000000000000000000000
ای شیعیان بحالت من گریه سر کنید رخسار خویشتن ز اشک بصر کنید
جسم حسین سه روز به دریای غم فتاد دفنش کسی نکرد شما غصه سر کنید
000000000000000000000
زینب میان بازار واویلا در دست قوم کفار واویلا
با چشم های خونبار واویلا
000000000000000000000
ای سر غرقه به خون کن تو به زینب نظری بین شده قسمت زینب به جهان در به دری
یا اخا سیر شدم زندگی خویشتن امان مرگ من از تو خدایا تو به زودی برسان
000000000000000000000
بیچاره زینب در بی نصیبی یکجا اسیری یکجا غریبی
یکجا کندم مرسوم نظاره یکجا زنندی کوس و نقاره
000000000000000000000
بابا علی جان زینب کجائی بی یار و یاور هم دستگیری
000000000000000000000
ای حیف و صد حیف ای نوجوانان کشتید از خون در خاک غلطان
000000000000000000000
برادر جان حسین من امام عالمین من بیا بنگر برادر جان تو آه و شور شین من
000000000000000000000
برادر جان اسیرم من حقیر دستگیرم من چرا یارب نمیرم من شهید است نور عین من
000000000000000000000
ای اهل شام دختر شیر خدا منم زینب ضیای دیدة خیرالنسا منم
باشد روان به مثل کنیزان اهل روم ما را برند اسیر به هر شهر و هر دیار
000000000000000000000
مبارک باد مردم ای سکینه بود بهر حسین ای بی قرینه
که شد کشته به دست قوم کفار که باشی چون اسیر روم و تاتار
000000000000000000000
یا اخا یا اخا انت مثل العاج بیده الاعدا انا الغریب بدیاده الغربه
آه حسین جان برادر خواهرت بمیرد
000000000000000000000
بلافاصله
سر اخیار کجا نیزة اشرار کجا زینب زار کجا کوچه و بازار کجا
000000000000000000000
عمه جان گریه مکن خاک دو عالم به سرم شد کمان این سفر از بار تو خم شد کمرم
عمه این شام بود شهر و خلایق فیروز بهر قتل پدرت چیده اساس نوروز
باش ساکت به فدای تو و چشمان ترت تازه شد باز به جان شورش داغ پدرت
000000000000000000000
چه عشرت چه نشاط و چه عیش فیروز است محرم است و یا اینکه عید نوروز است
000000000000000000000
ای شمر لعین زشت می شوم ای قاتل شهریار محروم
یک لحظه بیا به نزد زینب افزون ز تو داغ قلب زینب
000000000000000000000
ای شمر بسی جفای بی حد کردی تو به دودمان احمد
در شام اگر چه شور شین است آخر نه مصیبت حسین است
این شورش و عشرت فراوان گویا شده روز عید قربان
000000000000000000000
ای شمر وفا و غیرتت کو آخر عربی همیتت کو
من چادر و معجری ندارم امروز برادری ندارم
راضی تو مشو گروه دشمن بینند سر برهنة من
000000000000000000000
ای ستمکار ظالم گمراه کس ندیدم چو تو معاذاله
آخر این کودکان در زنجیر باشند از نسل شاه خیرگیر
مدعا چیست رفتن بازار رحم کن دست جور و کینه بدار
000000000000000000000
مگر این شهر کافرستان است کس به کافر چنین جفا نکند
رحم نایاب شد میان شما که خدا رحم بر شما نکند
ترسم این کرده های زشت شما آتش دوزخ اکتفا نکند
000000000000000000000
بلافاصله
به خیال تو ای سگ گمراه درد ما را کسی روا نکند
شکوه ات می برم به نزد خدا به خدا آه من خطا نکند
خوف دارم که خالق اکبر نیک و بد را ز هم جدا نکند
همه را سر به سر بنورانند نظری بر شما و ما نکند
000000000000000000000
یا فاطمه ز قبر درآ و بکن نظر در زیر چشم شمر سکینه برهنه سر
بابا به داد دختر بیچاره ات برس رسوای خاص و عام شدم بنگر ای پدر
بر گو به تن تو می خری ای باب تاجدار زینب شتر سوار و خلایق نظاره گر
000000000000000000000
ای ضعیفه چه پرسی از حالم در قفس مرغ بی پر و بالم
گویم از سر چه خاک بر سر من باشد این سر سرِ برادر من
خواهری همچه من مبادش پیش بنگرد کشتة برادر خویش
000000000000000000000
ای ضعیفه به دیدة خون بار من چه گویم ز نام و شهر و دیار
به مدینه است جا و منزل من شد کشیده به شام محمل من
دختر مرتضی علی به نصب نام محنت فزای من زینب
این سری کو بود چه گل به سُنین نور چشم من است نام حسین
شود بریده دستت ای جفا کار سر بریده را تا چند آزار
این نه سر بود بر دوش پیمبر بُدی جایش در آغوش پیمبر
مزن سنگ جفا ای زشت مکار به فرق فرقدان سایش دگر بار
که ترسم سنگ آید بر دهانش بترس ای کافر از ذکر زبانش
000000000000000000000
ای دختران شامی بی شرم بی حیا سنگ جفا چرا به یتیمان زنید
نه کافریم و نه ز نصارا نه از یهود از بهر چیست طعنه بر ایمان ما زنید
این طفلکان یتیم ندارند یاوری ایشان غریب و سنگ جفا از چه ره زنید
000000000000000000000
خداوندا غریبان خار و زارند به نزد هیچکس قربی ندارند
کجائی ای برادر جان حسینم بیا بنگر که اندر شورشینم
ببین ما را شده ویرانه منزل به شام از کینه آوردند محمل
000000000000000000000
چه می پرسی دلم لبریز خون است
000000000000000000000
سرم از چوبة محمل شکسته
000000000000000000000
بدان خواهر ز مرگ نوجوان
000000000000000000000
قدم از بهر اکبر شد خمیده
000000000000000000000
ز بس بر سر زدم از بهر عباس
000000000000000000000
برادر مرده باشد ام کلثوم
000000000000000000000
بدان خواهر ز ضرب ریسمان است
000000000000000000000
بدان زین العباد زار و تب دار
000000000000000000000
بمیرد عمه اش طفل حسین است
000000000000000000000
یتیم و بی پدر نامش سکینه
000000000000000000000
بدان من زینب زار حسینم
000000000000000000000
حسینم پیش چشمم سر بریدند تنش اندر میان خون کشیدند
علی اکبر تنش شد پاره پاره فزون شد زخم جسمش از ستاره
000000000000000000000
بدان ای زن برادر من ندارم غریب و بی کسم یاور ندارم
ز یاران و عزیزان بی نصیبم در این شهر و ولایت من غریبم
بلی گرید فرنگی همچه باران مسلمان می کند شادی به دوران
کجائی ای برادر جان حسینم کجائی بنگری این شور و شینم
000000000000000000000
بارالها سینه زینب از این غم ریش شد ای خدا بنگر فرنگی قربش از ما بیش شد
بر فرنگی حُرمت و بر آل پیغمبر جفا بر فرنگی عزت و بر آل حیدر ظلم ها
000000000000000000000
مکن گریه فدایت ای سکینه به قربان تو ای ماه مدینه
نشانم من تو را بر روی دامان مخور غصه به قربان تو ای جان
000000000000000000000
یزید چوب مزن بر لب برادر من سر بریده چه کرده است خاک بر سر من
بریده ای تو سرش را به خفت و خاری هنوز از سر، دست بر نمی داری
یزید جور و جفا بی حساب یعنی چه یزید این سر و این پیچ و تاب یعنی چه
سری که داغ علی اکبر جوان دیده زدن به چوبة ظلم خطاب یعنی چه
یزید پرده مدر شرم از نصارا کن رسول زادة و بزم شراب یعنی چه
دم رقیه ببُرد طناب عمر تو را یزید بازوی طفلان طناب یعنی چه
به روز حشر چگوئی جواب جدم را کنیزی حرم بوتراب یعنی چه
تنی که در بر جبریل کرد نشور و نما برهنه ماندن در آفتاب یعنی چه
000000000000000000000
الهی کور گردد چشم هایم وای خدا به همراه
برادر زادة شیرین زبانم وای خدا به همراه
000000000000000000000
خدا کند که شوی لال هر دو چشمت کور ز فیض حضرت پروردگار گردی دور
ایا یزید نبینی تو خیر در دارین شوند اسیر زنانت چه دختران حسین
ببین که این سگ بی آبرو چه می خواهی از این پژمردة دل غمین چه می خواهی
000000000000000000000
منم که از سمت مادر شهیدانم منم که خواهر سرکردة اسیرانم
منم که تو ز جفا بی برادرم کردی منم که خاک مصیبت تو بر سرم کردی
000000000000000000000
ای بی حیا ز من بشنو گفته های راست احسان و لطف و مهر محبت گناه ماست
ما بر حقیم و حق بسوی ما و حرف نیست تلخ است بر کسی که ز دل کینه ها بپاست
ما را کشی به ناحق و نسبت به حق دهی فردا ز حق و نا حق ما حق گواه ماست
ایا یزید بحق خدا و پیغمبر تو از عداوت ای طفل بی پدر بگذر
به ما ببخش که این داغدیده محرم ماست بما ستمزدگان یادگار آل عباست
چه حاجت این همه آزار ما ذلیل توایم اگر تو از عربی ما همه ذلیل توایم
ایا یزید ستمگر جفا پرور اگر سزاست کش عابدین خسته صبر
غنت ما همه را سر زتن منون بردار بکن فدای سر زار عابدین بیمار
روم ز شوق کنون جانب رسول الله اقول اشهدن لا اله الا الله
000000000000000000000
ایا جماعت حضار اگر مسلمانید شما برای شفاعت لبی بجُنبانید
مگر میان شما یک نفر مسلمان نیست یقین که نیست مسلمان چاره جز آن نست
زنیم به فرق خود از غیرت همیتت سنگ به التماس رویم نزد ایلچیان فرنگ
فرنگیان ز برای خدا دخیل دخیل برو ز شفاعت این بی کسان زار دلیل
000000000000000000000
ای دوستان آل علی گریه سر کنید بر بی کسی زین العباد یک نظر کنید
چون کشته می شود و نه شفیعی نه دوستی رحمی به جان خستة این بی پدر کنید
ای محشر ملایکه هفت آسمان سوی نجف دمی ز ترحم گذر کنید
نسل علی به باد فنا می دهد یزید بهر خدا شما پدرم را خبر کنید
000000000000000000000
بدار دست تو از عطرت رسول الله وگرنه موی پریشان کنم به ذات الله
فغان به همه گه حضرت الله برآرم شکایتت بر قهار دادخواه برم
زبان به شکوه گشایم به حضرت یاری که ذی حیات نمانند به خلق درباری
روم کنون به سر و پای برهنه سوی نجف ضریح شیر خدا را بگیرم اندر کف
چه غیرت اسدالهیش بجوش آرم ز گریه اهل سماوان در خروش آرم
ای شیر کردگار یداللهیت چه شد برخیز غیرت اسدالهیت چه شد
000000000000000000000
بابا علی بابا علی
سر شکسته من زار نظر کن ای بابا دل شکسته من زار نظر کن ای بابا
000000000000000000000
کجائی یا حسین ای شاه خوبان فرنگی آمده سیر اسیران
فرنگی آمده دیدار زینب نصارا می کند بر ما تماشا
کجائی یا علی رس داد زینب به اولاد شما این گونه مطلب
000000000000000000000
بسته به رنج جفا نزد یزیدم می برند این قوم بی شرم و حیا نزد یزیدم می برند
000000000000000000000
نزد یزیدم می برند مثل کنیزم می برند با دردهای ابتلا یارب برس بر داد ما
000000000000000000000
با این همه شور و نوا این ذلت و خاری بما با ساز و چنگ کرونا نزد یزیدم می برند
000000000000000000000
من دختر پیغمبرم چون مرغ بی بال و پرم بر این اسیران رهبرم بر این یتیمان پدرم یارب برس بر داد ما
000000000000000000000
ای یزید این سر بر تو مهمان است کن لبش جاری صوت قرآن است
000000000000000000000
تو مزن ظالم چوب کین هر دم بر لب و دندان برادرم
000000000000000000000
این لب و دندان برادرم بوسه گاه ختم رسولان است
000000000000000000000
شد نصارا در مجلست حاضر آرمنی بر ما هر زمان ناظر
000000000000000000000
تو نما شرمی بر خدا آخر این چه دین است این چه ایمان است
000000000000000000000
ظالم به بوسه بینی چوب می زنی دستت بریده بزن خوب می زنی
آری بزن بزن چه عجب خوب می زنی ضربت بر غیت است چه مرغوب می زنی
امام سجاد ع در مجلس بازار شام
شامیان این شهر را از چیست آذین بسته اند از برای قتل شاه دین همی غوغا کنند
ما برادر مرده ایم ای شامیان دامتان افتاده ایم ای شامیان
000000000000000000000
مسلمانان منم زین العباد بیکس ای یاران گرفتارم ببند غم سوار ناقة عریان
تن بیمار و رنجورم عزیزان از حسین دورم چه سازم چون کنم یاران در این دم
000000000000000000000
یا ابتا یا ابتا انا الغریب به دیار الغربا
داشت سودای تو ای سر با دل ما کارها می کِشد عشق تو ما را بر سر بازارها
ما اسیران از نگاهتان بسی آزرده ایم آخر ای بی غیرتان شرمی نمائید از وفا
000000000000000000000
ای دریغا حرمت خیر البشر بر باد رفت بوستان دین خراب از صرصر بیداد رفت
اهلبیت مصطفی را در به در بنموده اند خار و زار و موپریشان نوحه گر بنموده اند
ای پدر بهر تماشا سوی شامم می برند بال و پر بسته اکنون سوی شامم می برند
000000000000000000000
دریغا گشته ام آواره اینجا سواد خلق شامی گشته پیدا
رود ناموس ما بر باد اکنون چرا دور فلک گردید دوران
(اهانت می شود بر آل طاها چرا دور فلک مانده است برپا)
000000000000000000000
خداوندا غریبان خار و زارند به نزد هیچکس قربی ندارند
اسیران در زمانه خار و زارند ز ظلم دشمنان دائم فگارند
خصوصا ما که سرداری نداریم به چشم اهل شامی خار و زارم
000000000000000000000
ایا زن ما مسلمانیم والله همه قاری قرآنیم بالله
نه گبر و نه نصارا نه یهودیم همیشه در رکوعیم و سجودیم
ز مومن هم ز کفار و مسلمان فرا گیرند از ما درس قرآن
نماز ما ندارد شک و ریبی به دین ما ندارد هیچ عیبی
ولی کفار ما را خار کردند اسیر کوچه و بازار کردند
000000000000000000000
ایا با عفت و با عصمت زار نخست از آب و نانم کن خبردار
تصدق باشد این یا محض الله تملق باشد این یا نذر الله
پس ای زن حاجت خود را بیان کن دل ما را از این غم شادمان کن
000000000000000000000
یتیمان گیسوان خود گشائید دعائی از سر رأفت نمائید
علی اکبر جوانم ای برادر تو در خاک و ز غم من خاک بر سر
الهی نوجوانی را به دنیا نسازی نا امید از فیض عظما
بگو از مطلب دوم زن زار بخواهم از خداوند جهاندار
000000000000000000000
ایا قاسم پسر عم جوانم عجب زد آتشی بر استخوانم
ایا زن مرگ فرزندت نبینی شب عشرت به نزد او نشینی
چه داری حاجت دیگر به دنیا بگو بهر خدا ای فرد یکتا
000000000000000000000
ایا زن طالع سعدت بلند است که صید بسته ات اندر کمند است
میان این زنان موپریشان نظر کن بر سر رخسار ایشان
هر آن زن را که بینی سر شکسته سرش از چوبه محمل شکسته
همان زن زینب بی خانمان است تو را مطلب مهیا در جهان است
000000000000000000000
بسته به زنجیر جفا نزد یزیدم می برند این قوم بی شرم و حیا نزد یزیدم می برند
000000000000000000000
ظالم به بوسه گاه نبی چوب می زنی دستت بریده باد چه مرغوب می زنی
خوش جرأتت حبیب خدا حاضر است تو پیش حبیب چوب به محبوب می زنی
یعثوب دین کجاست ببیند چه خیزران بیند به لعل زادة یعثوب می زنی
این لب چشیده شیر ز پستان فاطمه چوب از من است از چه تو معیوب می زنی
000000000000000000000
ایا یزید خلافت بگو ز جانب کیست خلافتت چه سند دارد و دلیلت چیست
کدام آیه دلیل است بر خلافت تو کدام حکم صحیح است بر امامت تو
کسیکه نسل وی از زادة زنا باشد امامتش به چه ملت بگو روا باشد
که را به انفسنا خوانده اند انفسکم به شأن کیست بگو آیة یطهرکم
ایا جماعت حضار از صغار و کبار دهید گوش شما حق احمد مختار
یزید رفت به دوش رسول یا پدرم یزید هست ز نسل بتول یا پدرم
جد من رفته به معراج خدا یا جد تو جد من بگذشته است از نُه سما یا جد تو
جد من پیغمبر روی زمین یا جد تو جد من باشد شه کرسی نشین یا جد تو
جد من کَنده در خیبر یا جد تو جد من کُشتی همی عنتر بگو یا جد تو
در حق ما آیة تطهیر باشد یا شما کرده نازل بر محمد در کتاب خود خدا
هیچ امت در حق پیغمبرش این کار کرد کی نصارا کی یهود و کی مجوس این کار کرد
بده جواب من ای ملحد زنا زاده که گشت آتش دوزخ برایت آماده
000000000000000000000
دعوی اسلام داری ای لعین بد سییر می بری نام محمد می کُشی او را پسر
جسم او در کربلا و رأس او در طشت زر کی شود راضی ز تو در نزد داور عابدین
000000000000000000000
در حضور چهارصد کرسی نشینان ای لعین دختران مصطفی را موپریشان ای لعین
اندر این مجلس در آیند چون اسیر خویشتن را خوانی ای ظالم مسلمان ای لعین
هیچ امت در حق پیغمبرش این کار کرد کی نصارا کی یهود و کی مجوس این کار کرد
سر برهنه در برِ نامحرمش اظهار کرد شکوه ات را می برد نزد پیمبر عابدین
000000000000000000000
حضار مجلس هر که دارد یا ندارد معرفت در حق ما گوش دارید هان بگویم من به آواز رسا
شش صفات نیک را ایزد بما کرده عطا علم و حلم و بردباری و شجاعت هم سخاوت هم حیا
حمزه و هم جعفر طیار با شیر خدا جدّ امجد بود ختم رسالت مصطفی
سید دراج دارد این تمنا از وفا شافعش گردد به نزد حی داور عابدین
000000000000000000000
بده جواب من ای ملحد زنا زاده که گشت آتش دوزخ برایت آماده
000000000000000000000
وداع می کنم ای عمه های خونجگرم وداع می کنم ای خواهران دربه درم
وداع می کنم ای ماه بی قرینة من وداع می کنم ای خواهرم سکینة من
000000000000000000000
کجاست جد کبارم محمد عربی کجاست شیر خدا مرتضی علی ولی
ای عمه هایم سازید حلالم آئید پیشم بینید حالم
عمه ببوسم روی منیرت بنما حلالم جانم فدایت
جان تو عمه جان رقیه من کشته گردم از جور کینه
000000000000000000000
سرشکستة مرا نظر کن ای بابا دو دست بستة من را نظر کن ای بابا
عمه جان یک دم بفریادم برس من ندارم غیر از تو یک دادرس
یک دم تو عمه بنگر به حالم از دست جلاد بشکسته بالم
ای عمه زینب محنت کشیده در دار دنیا راحت ندیده
الله اکبر من بی گناهم چون یوسف مصر اکنون به چاهم
000000000000000000000
خوشا به حال تو باد ای فرنگی دین دار که میکنی تو به دین محمدی اقرار
بگو اشهد ان لا اله الا الله محمد است رسول و علی ولی الله
سکینه در مجلس بازار شام
منم سکینه پدر ندارم از ظلم عدوان معجر ندارم
شد کشته بابم در دشت کینه گشته به دوران بیکس سکینه
000000000000000000000
بیچاره زینب در بی نصیبی یکجا غریبی یکجا اسیری
000000000000000000000
یا ابتا یاابتا
منم سکینه مظلومت ای عزیز پدر ز راه لطف زمانی به موی من بنگر
000000000000000000000
بگو ای عمه این عیش طرب چیست اگر عید است این عشرت عجب نیست
چه واقع شد که مردم فارغ از غم مبارک است می گویند با هم
000000000000000000000
بارالها برس داد دل خفت و خاری مرحمت کن به دل سوختة بی پدر آری
پدرم کشته و من بستة اشرار شرور خلق شامی همه در عشرت و شادی مسرور
000000000000000000000
بسته به زنجیر جفا نزد یزیدم می برند این قوم بی شرم و حیا نزد یزیدم می برند
000000000000000000000
ای یزید این سر بر تو مهمان است کز لبش جاری صوت قرآن است
000000000000000000000
ایا ستمگر بی آبروی بد کردار تو چوب از لب دندان باب من بردار
مزن تو چوب لب باب نازنین مرا مسوز ای سگ بی دین دل کبابم را
بریده ای تو سرش را به خفت و خاری هنوز از سر او دست بر نمی داری
000000000000000000000
منم سکینه یتیم حسین تشنه جگر
000000000000000000000
بلی منم که زنم روز و شب به سینه و سر
000000000000000000000
شداست گردن من زخم ای لعین شریر
000000000000000000000
بدان یزید که این عادت یتیمان است
000000000000000000000
حفاظ صورت خود کردم از پریشانی
000000000000000000000
ز بس که خورده ام از شمر بی حیا سیلی
000000000000000000000
کسی یتیم بود کار او بود زاری
000000000000000000000
چرا ننالم چرا نگریم که من یتیمم پدر ندارم
گرفته گریه ره گلویم نمی توانم سخن بگویم
تو چشم عبرت گشا و بنگر چه ظلم کردی به آل حیدر
حریم خود را به رو سیاهی نشاندی از کین به تخت شاهی
مرا نشاندی میان دشمن سر برهنه رسن به گردن
نشسته پیش تو دختر تو ستاده ام من برابر تو
از این نشستن وز آن ستادن جواب خالق ظالم چه گوئی
000000000000000000000
یزید گوش به حرفم بده بحق خدا بحق جد کبارم شفیع روز جزا
یزید گر تو مرخص مرا کنی این دم حکایتی است مرا با دو دیدة پر نم
000000000000000000000
یزید بی پدر و بی برادرم کردی یزید این دل زارم به درد آوردی
یزید حکم نمودی به شمر بی پروا جدا نمود سر باب من ز راه جفا
یزید دختر خود را نشانده ای به حرم مرا اسیر نمودی میان نامحرم
یزید قلب یتیمان بی پدر تنگ است که رحم بر دل تو نیست مگر دلت سنگ است
ز بس پیاده دویدم ز دل کشم ناله هنوز آبلة پای من بجا مانده
نگر به آبله پایم ای جفا گستر مگر یزید نیم من ز نسل پیغمبر
000000000000000000000
سکینه می رود اندر کنیزی ندارم راه چاره ندیده در جهان غیر از عزیزی فغان داد از یتیمی
000000000000000000000بلافاصله
ای عمه تا بحال کنیزی نکرده ام خارم ولی به غیر عزیزی نکرده ام
دستم به دامن تو ایا عمة فگار مگذار تا کنیز برندم به روزگار
000000000000000000000
فرنگی الامان فرنگی الامان
ای فرنگی یک مسلمان نیست بر ما رحم کن اندر این ساعت ز ما بهر خدا دوری مکن
یا نگهدار و بیا بهر خدا بار دگر ای فرنگی ما غریبانیم محجوری مکن
000000000000000000000
فرنگی ما یتیم خار و زاریم فرنگی ما کسی بر سر نداریم
فرنگی نه پدر داریم نه مادر وساطت کن به ما حق پیامبر
000000000000000000000
فرنگی دست ما بر دامن تو فرنگی خون ما بر گردن تو
فرنگی باب زارم کشته گشته بخون خویشتن آغشته گشته
زن صالحه در مجلس بازار شام
چه واقع شد ندانم ای محبان به شام از کینة اشرار و عدوان
اسیری آمده کو می دانم که باشد از چه رو رفته ندانم
روم از خانه بیرون با دل زار ببینم کیستند این قوم افگار
000000000000000000000
بعد عابدین
همان برگو برم بهر ثوابی برای این اسیران نان و آبی
جوان زار و بیمار و پریشان مرا عرضی است بشنو از کماکان
چه قومید از عرب یا از عراقید ز اسلامی نصیب یا از نفاقید
مگر قرآن نمی خواندید در دار گرفتارید به دست قوم اشرار
کنون با من بگوئید ای اسیران که هستند از نصارا یا مسلمان
000000000000000000000
نمی دانم چرا ای حی سرمد نهان شد صاحب قرآن محمد
پس ای بیمار از بهر ثوابی بیاوردم برایت نان و آبی
بده بر این یتیمان و اسیران از آن دارم سه مطلب من به دوران
000000000000000000000
نخست از آب و نانم باش آگاه بود محض لله و نذر الله
چه دیدم دیده گریان ای یتیمان دلم چون دیگ جوشد بهر ایشان
بیاوردم کنون بهر اسیران روا گردد مرا مطلب به دوران
000000000000000000000
پس ای بیمار بشنو مطلبم را بگویم با تو این دم حاجتم را
یکی فرزند دارم نوجوان است عصای پیری این خسته جان است
تمنای دعای اولینم بود این نوجوان مرگش نبینم
000000000000000000000
تمنای دویم شرمنده رویم که در نزد عزاداران چه گویم
به وضع رغم چرخ آب نوسی بنا دارم بفرزندم عروسی
دعا فرما که دلشادش نمایم بماند زنده دامادش نمایم
000000000000000000000
بدان در اول کار جوانی نمودم در مدینه زندگانی
به گل یاس پیمبر روز و شب ها بودم چون فضه خدمت کار زهرا
چه زهرا رفت از دنیا من زار شدم در شام افزا من گرفتار
کنون روز و شبم این است مطلب رسم پابوس علیاجاه زینب
000000000000000000000
ایا زن گفت این بیمار تب دار توئی زینب مرا بر درد غم یار
کجا آمد مرا باور به دوران که زینب جا کند در کنج زندان
000000000000000000000
بگو خواهر به من حال تو چون است
000000000000000000000
چرا رویت شده مجروح و خسته
000000000000000000000
چرا بر سرو قدت وی وزیده
000000000000000000000
چه زخم است این به بازویت عیان است
000000000000000000000
که باشد این جوان زار بیمار
000000000000000000000
چرا این طفل اندر شورشین است
000000000000000000000
چه باشد نام او ای با قرینه
000000000000000000000
چرا رخساره اش گردیده نیلی
000000000000000000000
بگو از نام روشن کن دو عینم
000000000000000000000
اگر تو زینبی پس کو حسینت
000000000000000000000بلافاصله
اگر تو زینبی کو نور عینت
000000000000000000000
یزید در مجلس بازار شام
عمرعاص عمرعاص بهر خدا در برم ساعتی نزول نما
بر تنم تب کنون شراره فکند کز شرر ریشه ام ز بُن بَرکَند
اندرونم بدان ز شدت تب گوئیا پر شده است از عقرب
چاره کن هلاک خواهم شد زین شرر سینه چاک خواهم شد
بغض در دلم شده ظاهر کین زمان بر روان زده آذر
فکری ای عمرعاص کن این دم تا که فارغ شوم من از این غم
000000000000000000000
عمرعاص ای به درد من غمخوار عمرعاص ای مرا تو مونس و یار
آن دمی ابن سعد شمر دغا رو نمودند سوی کرب و بلا
نرسیده خبر ز جانب ما از حر و ابن سعد و شمر دغا
می ندانم که فتح از طرفین جانب ما است یا امام حسین
این همه اشک من روان باشد در دلم بغض ها نهان باشد
000000000000000000000
عمرعاص ای وزیر خوش رفتار
000000000000000000000
مُردم اکنون برس به فریادم
000000000000000000000
مشکلم حل نما تو در عالم
000000000000000000000
داغ بسیار از حسین دارم
000000000000000000000
چاره ای کن ز دست خواهم رفت
000000000000000000000
ملک آبادیم شود ویران
000000000000000000000
چیست دردم علاج بتوانی
000000000000000000000
صد علیک ای حکیم خوش سیما در برم ساعتی نزول نما
بین مرا ناخوشی چه باشد هان درد من را تو شو دمی درمان
گر نمائی علاج درد مرا آنچه خواهی به تو دهم ز وفا
000000000000000000000
آفرین ای حکیم خوش منظر خوش خبر باشی ای همایون فر
حالیا کن علاج درد مرا تا که فارغ شوم از این معوا
000000000000000000000
علاج درد من بهتر نگردد این محضر مگر آید خبر از قتل نور چشم پیغمبر
حکیما نیست بر دردم علاجی ای فلاطون فر مگر بینم خط ریحان ذُلف کاکل اکبر
ببینم خورفه خال لب قاسم ز ناکامی دو بازو های عباس علی افتاد از پیکر
ببینم گر حریم شاه دین را بسته در زنجیر سر زنجیر را بینم به دست شمر بداختر
در آن وقتیکه این اسباب ها جمع آمده نزدم همان ساعت شوم شادان و برخیزم من از بستر
000000000000000000000
به من بنگر طبیب از سوگواری
000000000000000000000
علاجم گر توانی زود کن زود
000000000000000000000
طبیبا شد دل من پاره پاره
000000000000000000000
مرا در دل جگر آتش فتاده
000000000000000000000
طبیبا فکر کن افتادم از پا
000000000000000000000
کتاهی (که نایی) نیست ظاهر در بر من
000000000000000000000
فرستادم سپاهی بی حد و مَر
000000000000000000000
به قصد کشتن فرزند زهرا
000000000000000000000
مرا دشمن در این دار جهان بود
000000000000000000000
ز من او ادعای برتری کرد
000000000000000000000
زبان بربند فکر کار خود باش
000000000000000000000
علاج درد من کن در زمانه
000000000000000000000
علاج درد من را تو فزودی
000000000000000000000
نباشد درد من را هیچ درمان
000000000000000000000
محال است ای طبیب اکنون محال است
000000000000000000000
برو بیرون به برم ای طیب بد اختر مراست مشورت تازه اندر این محضر
بیا به خلوتم ای عمرعاص از یاری که مشورت به تو دارم من از هواداری
بگو حضور بیایند منشیان ز وفا کند نامه به نزد عبید دون انشا
000000000000000000000
کنون منشی به فرمانم قلم بر روی دفتر زن
000000000000000000000
چنین بنویس ای منشی بر آن بی رحم سنگین دل
000000000000000000000
بیاد آور حنین و نهروان بدر و صفین را
000000000000000000000
مکن یک جو مدارا با حسین تا هر چه بتوانی
000000000000000000000
دلم خون شد ایا منشی رقم کن زادة حیدر
000000000000000000000
سپهدار تو باشد ابن سعد و شمر سر کرده
000000000000000000000
دگر منشی رقم کن نزد شمر و ابن سعد دون
000000000000000000000
جهان را تنگ کن بهر بنی هاشم در این دنیا
000000000000000000000
دیگر بنویس بر خولی دیگر گو ابن کاهل را
000000000000000000000
دیگر بنویس ای منشی سنان ابن انس را گو
000000000000000000000
برادر با پسر عباس را بکُش از کین
000000000000000000000
دیگر بنویس ای منشی عباد شاه بیکس را
000000000000000000000
هر آنکس رحم بر آلدد می کند او را
000000000000000000000
میاندیشید از روز جزا و خشم پیغمبر
000000000000000000000
بیا بگیر تو این نامه قاصد مضطر ببر به کرب و بلا ده به شمر بد اختر
چه می شود که غم این زمان به سر آید ز کربلای معلا برای من خبر آید
اگر خبر رسد که حسین علی شده بی سر یقین شفاست مرا خون خلق آن سرور
بیرون بروید به پیشم شما هواداران عفینان بنوازید اندر این سامان
000000000000000000000
ساقی بیار باده که شد موسم بهار ریحان کل دمیده به اطراف جویبار
ساقی بیار باده با مدعی بگو بر کام ما بکن که چنین جام جم نداشت
ساقی نقاب از رخ خاتون خم بگیر خون در روان سلسله مو نقاب کن
اگر آمد حرام این می در عالم به دین احمد آن شاه معظم
بده بر دین عیسی تا بنوشم به روی آتش الفت بجوشم
روید در بر من ساعتی کنون بیرون که بلکه یک فرجی بر غمم بدشخون
چه می شود که غمم این زمان به سر آید ز کربلای معلا برای من خبر آید
000000000000000000000
السلام ها
000000000000000000000
از کجا
000000000000000000000
فتح است یا شکست
000000000000000000000
سلطان دین شهید شد
000000000000000000000
یعنی تعجبم سلطان دین شهید شد
000000000000000000000
مرا کی آیدم باور سلطان دین حسین شهید شد
000000000000000000000
شکر خدا که دور فلک شد لگام من افتاد مرغ وحشی دولت به دام من
آن بادة نشاط که می خواستم مدام از آب تیغ شمر رسانید کام من
گشته حسین فاطمه گردن کش حجاز مقتول تیغ خصم کُش انتقام من
000000000000000000000
کس یاریش نکرد
000000000000000000000
که بود
000000000000000000000
نامش چه بود
000000000000000000000
عباس کشته شد
000000000000000000000
عباس شیر غضب علی با سپاه رزم نکرد
000000000000000000000
از قوت و شجاعت او باز گو به من
000000000000000000000
پس چون شده شهید
000000000000000000000
حُر با حسین جدال نکرد
000000000000000000000
با ما مگر نبود
000000000000000000000
فوج سپاه چقدر بود گو تو شمر
000000000000000000000
از شاه دین چقدر بود گو تو شمر
000000000000000000000
پس لشکرش چه شد
000000000000000000000
از کجا – چرا
000000000000000000000
دیگر کسی جان فدای حسین نکرد
000000000000000000000
که بود دیگر دیگر
000000000000000000000
دیگر
000000000000000000000
عباس چگونه جنگ نمود
000000000000000000000
یعنی چه یاللعجب عابس برهنه شد
000000000000000000000
خوف از سپه نداشت
000000000000000000000
باک از سنان نداشت
000000000000000000000
اکبر شهید شد
000000000000000000000
مگر مادر نداشت
000000000000000000000
مادرش چه کرد
000000000000000000000
شاه شهید کرد عروسی به دشت کین
000000000000000000000
برای که عروسی کرد
000000000000000000000
ای شمر تعریف کن قاسم با سپاه رزم نکرد
000000000000000000000
بگو ببینم چون شد
000000000000000000000
آبش کسی نداد
000000000000000000000
اکبر ز زین فتاد حسین گو چه کرده است
000000000000000000000
مگر کم گروه داشت
000000000000000000000
خشمش نشد زیاد
000000000000000000000
گو بر حریم شاه شهیدان چه روی داد
000000000000000000000
ظالم پس دلت نسوخت
000000000000000000000
تعریف کن به جنگ حسین، در برم توشمر
000000000000000000000
برگو دگر چه گذشت
000000000000000000000
جان داد یا که سر شده از پیکرش جدا
000000000000000000000
آمد بهوش شاه شهیدان ایا تو شمر
000000000000000000000
چند تن بوده اید شما بهر کشتنش
000000000000000000000
پس دلت نسوخت
000000000000000000000
در چه وقت گفتا چه
000000000000000000000
چه خواهشی – دادی امان به او که نمازی کند ادا
000000000000000000000
خلاصه سر از تن حسین که بریده
000000000000000000000
با چه گفتا چه
000000000000000000000
دیگر چه گفت
000000000000000000000
دادی به او تو آب
000000000000000000000
حرفی نزد
000000000000000000000
بعد از آن بگو
000000000000000000000
مگر کم کرده داشت
000000000000000000000
بود انتظار که
000000000000000000000
امان امان انتظار مادرش
000000000000000000000
ای شمر سر از تن حسین تو بریدی به پشت رو
پس چون شد نبریدی به پیش رو
000000000000000000000
برگو چه ها گذشت
000000000000000000000
دگر بگو به غارت اموال خیمه ها
000000000000000000000
ظالم پس دلت نسوخت
000000000000000000000
اول کجا
000000000000000000000
دوم کجا
000000000000000000000
زینب بگو که نعش حسین را نمی شناخت
000000000000000000000
به ذاکرین و مستمعین می نما دعا بخشا گناه شان به صف جزا
000000000000000000000
ای شمر مرحبا که وفا داری این بود خدمت به خانواده سفیان چنین بود
برگو چه کرده ای به حسین و به آلشان شیرین کن از شنیدن این قصه کاممان
000000000000000000000
مُلازِمان سوی بازار و کوچه بشتابید چرا نه حکم مرا بی قرار و بی تابید
به اهل شام گوئید شهر آرایند به هر کناره یکی سور و ساز بنمایند
یکی عروس بسازند شام را زیبا هزار سور نمایند از طرب برپا
در کوچه و محله و بازار بگذران آنان که رویشان شکند ماه مشتری
چون خانمان خراب کن آل حیدری شایستة قبا و دگر خلعت زری
خواهی تو شمر داخل شام ار شوی کنون باری بیار اهل حرم را به معبری
گر مرد و زن قیامت جمعیتی بود بیند هزار چشم به یک ماه منظری
در پیش چشم دیده شان دیار شام آور به جلوه هر طرفی ماه منظری
از فرق جمله پردگیان پاره کن ز هم باشد اگر چه ساترشان کهنه معجری
000000000000000000000بلافاصله
بخیروزی برو می کن منادی ببندند شام را اسباب شادی
ز بعد ساز و طبل شادیانه بگو با خلق شادی بی بهانه
000000000000000000000
پشت مطبخ سرای ما تو بدان مسجدی هست بی در و ویران
بهر آل حسین تشنه جگر زان خرابه نیافتم بهتر
ایا شمر تمامی آل طه را مخدرات حسین را برید در آنجا
000000000000000000000
ایا غلام سعادت مأب با فرهنگ نگر که چیست که پر شد صدای توپ و تفنگ
که راست حد چنین کار زشت نا زیبا کند ز بی خبری در دیار ما بر پا
000000000000000000000
برو غلام بیار ایلچی فرنگی را دگر سران سپه یکه تاز جنگی را
که ستوستم بکند در دل فرنگی جا که بیند او به حضورم سپاه جنگی را
به استقبال ایلچی پیر و برنا شوید از جان و از دل راه پیما
000000000000000000000
بیا بیا تو ایلچی فرخنده فال و نیک سیر مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر
000000000000000000000
فران تو مگو ای جوان نیک شعار به این زبان نیم عارف ایا نیکو عطوار
زبان خارجیت قطع کن ایا برنا تو فارسی چه بگوئی همی شوم آگاه
000000000000000000000
مگو تو ترکی و برگو زبان ایرانی که واضحم بشود رازهای پنهانی
000000000000000000000
خوش آمدی تو ایا ایلچی مبارک رو بیا که جای همایون تو مرا پهلو
چه تحفه پیش کشی داده پادشاه فرنگ قبول ما شده این تحفه های رنگارنگ
بیا به تخت جواهر نشان ما بنشین مدار خاطر خود را از این سفر غمگین
رو نشین این دم به تخت زرنگار تا شکوهم بر دلت گیرد قرار
000000000000000000000
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت در ده قدح که موسم ناموس و فام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا خوریم می ده که عمر بر سر سودای خام رفت
بده ساقی آن می که تا دم زنیم قدم بر سر هر دو عالم زنیم
یک امروز با یک دگر می خوریم چه جام دمادم پیاپی خوریم
به می آب بر آتش غم زنیم چه فرصت نباشد دگر کی زنیم
000000000000000000000
الا ای ساقی مه رو و خوش نام مدار نام تو مشهور ایام
به تو دارم خطابی ای نیکو نام بده چائی به هر خاص به هر عام
000000000000000000000
امیران ما و بزرگان شام همه مردم رتبة قدر و تام
در آئید این بزم دلکش تمام نشینید بهر تماشای کام
که امروز فیروزی حضرتم دم جلوة شوکت عزتم
000000000000000000000
بلا فاصله
یکی از معتمدان درگاه که به دربان حرم دارد راه
در برم آورد او دختر من رود آن دختر مه پیکر من
000000000000000000000
علیک من به تو ای دختر فرشته ببر بیا به نزد من ای نور دیدگان پدر
بیا چه قنچه به دامان باب معوا کن به شاخسار چمن تو هزار غوغا کن
000000000000000000000
ساقی بیار باده برافروز جام من مطرب بزن تو نغمه جهان شد به کام من
قلیان بیاورید برایم به صد شتاب چائی دهید بر همه سرکردگان من
000000000000000000000
بلافاصله
کجائید ای چاکران درم کشید از پی حکم اینک رقم
شتابید سوی خرابه به تیغ ز کین جمله گردید بارنده میغ
همه کودکان خواهران حسین زنان و دگر دختران حسین
بیارید با هر چه سرها که هست شتابی که هستم همی مست مست
بیاورید برم جمله اسیران را کنم ضیافت از این عیش تازه مهمان را
ساقی بیار باده برافروز جام من مطرب بزن تو نغمه جهان شد به کام من
000000000000000000000
خوش مجلس عشرتی است در کام ریزید شراب ناب در جام
آرید سران آل طاها در مجلس من به شور و غوغا
هبذا بخت همایون بلند اقبالم مرحبا طالع فرخنده با اجلالم
پایة کاخ مرا حال به گردون معوا سایة تاج مرا اختر کسرا معوا
بیاورید به مجلس سر اسیران را کنم ضیافت از این عیش تازه مهمان را
000000000000000000000
بگو از نام سرها ای جفا کیش
000000000000000000000
همین سر از که باشد پاک و طاهر
000000000000000000000
همین سر از که ای شمر لعین است
000000000000000000000
دو سر دیدم بگو یک یک ز نامش
000000000000000000000
به مجموعه سر جمعی هویداست
000000000000000000000
سر مرد سیاهی فرضعین است
000000000000000000000
دیگر از کیست این سرهای انور
000000000000000000000
دو سر دیدم شهنداز دو کوکب
000000000000000000000
سر روشن رخش چون نیرین است
000000000000000000000
هزار حیف از این ماه هاشمی انفاس دریغ از قد رعنای حضرت عباس
دیگر بگو ای رو سیاه نامه تباه همین سری که بخون بسته است کاکل را
000000000000000000000
بگو از زور است آن هنرمند
000000000000000000000
مگر میراث بُرده از پدر او
000000000000000000000
دیگر از کیست این رأس منوّر
000000000000000000000
هزار حیف از این رأس هم چه قرص قمر دریغ و درد از این صورت علی اکبر
علی اکبر عجب ذلف نازنینی داشت رخ منور و گیسوی عنبرینی داشت
مگر در کربلا او گشت داماد
000000000000000000000
چگونه شمع جان قاسم افسرد
000000000000000000000
همین سر از که ای شمر شریر است
000000000000000000000
سری گو بود منظورم نه پیداست
000000000000000000000
حضور آور به راهش هر دو عین است
000000000000000000000
ساقی نامه
ساقی بده تو باده که کامم بر آمده ایام عیش گشته و محنت سر آمده
کو بادة مراد که امروز عیش ماست روز عزای امت پیغمبر آمده
لب تشنه کُشته شد پسر مرتضی علی از کینه حنجرش به دم خنجر آمده
ای قوم جملگی بنوائید پیش باز از ره کنون حسین سرِ بی پیکر آمده
بود او اگر چه دشمن ما ولی مهمان ماست اکرم الضیف گفته پیغمبر آمده
عباس آن تهمتن صحرای کربلا باشش برادر دگر از ره در آمده
کرسی زر به یک طرف مجلسم نهید چون شبه مصطفی علی اکبر آمده
گل های رنگ رنگ بریزید هر طرف داماد نامراد حسین از در آمده
شکّر به شیر و شیر بریزند هر طرف چون طفل شیرخوار علی اصغر آمده
بربط زنید و نی بنوازید کف زنید چون دختر علی سر بی معجر آمده
یاران سر حسین علی را نگه کنید هم بنگرید چگونه به مجلس در آمده
گر این حسین بود ز چه ای بی حیا شمر بهر چه بی عمامه و بی افسر آمده
این سر برهنه هست اگر خواهر حسین پس بی حفاظ از چه به مجلس در آمده
ای گوشوار عرش به زینب بگو چرا در بزم عام با سر بی معجر آمده
دیدی هر آنچه کرد به اجداد ما علی از ما گذشت وقت طلافی بر آمده
000000000000000000000
بلافاصله
ای زیب بخش خالق اکبر خوش آمدی زینت فزای دوش پیمبر خوش آمدی
بود آرزوی من که بیائی سلام عام از پا نیامدی ولی از سر خوش آمدی
حَجت بَدل به عمره نمودی ولی فدا کردی تو عون و جعفر و اکبر خوش آمدی
جدت شراب گفته حرام است یا حسین نوشم تو باش شاهد محضر خوش آمدی
گفتی طلا و نقره حرام است ظرف آن متعلمش ز شارع انور خوش آمدی
اینک سرت به طشت طلا من نهاده ام کارت کجا رسیده و بنگر خوش آمدی
درد شراب را به سرت ریزم از ستم لب تر ز می بکن شه صفدر خوش آمدی
تنها نیامدی ز چه دلتنگ گشته ای با عون و جعفر و علی اکبر خوش آمدی
قلیان بیاورید که مهمان مکرم است از چیستی شها تو مکدر خوش آمدی
000000000000000000000
مصرع با شمر
بدان ای شمر دارم مطلبی چند
000000000000000000000
مگر این سر جدا گشته ز ساطور
000000000000000000000
چرا خرد استخوان گردن اوست
000000000000000000000
بگو تا آتشم بر جان نشیند
000000000000000000000
بریدی یا زدی ضربت تو از دور
000000000000000000000
بریدی رأس او با چند ضربت
000000000000000000000
چه گفت اول که با او ضربت آمد
000000000000000000000
دوم ضربت چه گفت آن شاه بیکس
000000000000000000000
سوم ضربت چه گفت از بینوائی
000000000000000000000
چه گفتا چهارمین ضربت سنین را
000000000000000000000
به ضرب پنجمین برگو تو مطلب
000000000000000000000
ششم ضربت چه گفت آن بی قرینه
000000000000000000000
چه گفت از ضربت هفتم ندانم
000000000000000000000
چه گفتا او به هشتم ضربت ای شمر
000000000000000000000
نُهم ضربت چه گفتا سوخت جانم
000000000000000000000
چه گفتا رو سیَه برگو جوابم
000000000000000000000
مگر آبی زدی بر نار جانش
000000000000000000000
چه گفتا او ز تو چون یک لگد خورد
000000000000000000000
ای شمر دلم کباب کردی چشمان مرا پر آب کردی
ای کاش نکردمی چنین کار ترسم بخدا از قهر جبار
باری بگذشت هر چه بگذشت فارغ دلم از غم جهان گشت
000000000000000000000
سر سرکشی داشتی یا حسین تو لشکرکشی داشتی یا حسین
تو دشمن کُشی داشتی یا حسین عجب شد طلافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
شهنشاه دین لشکرت در کجاست علمدار نام آورت در کجاست
بگو قاسم و اکبرت در کجاست عجب شد طلافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
به شام خراب آمدی خوب شد به بزم شراب آمدی خوب شد
به ریش خضاب آمدی خوب شد عجب شد طافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
شهنشاه ارض و سما یا حسین شه ملک یثرب مه قاف و قین
شدی کشته آخر به تیغ و سنین عجب شد طلافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
نگفتم که از بیعتم سر متاب عجب گشت بیداد بختم بخواب
نظر کن به زینب شده بی نقاب عجب شد طلافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
بیا تا بشویم بخون روی تو کنم پاک خاکستر روی تو
زنم شانه بر ریش نیکوی تو عجب شد طلافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
عجب سوی شام آمدی ای جناب ببین زینبت را به بزم شراب
نگر ام لیلا به چشم پر آب عجب شد طلافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
یهود و نصارا نشسته ببین بیا عابدین دست بسته ببین
همه دختران پر شکسته بین عجب شد طلافی بدر و حنین
ببین ضرب دست مرا یا حسین
عیالت به بزمم اسیر آمدند سیه معجر و دلگیر آمدند
به نزد خلایق اسیر آمدند عجب شد طلافی بدر و حنین
بین ضرب دست مرا یا حسین
ساقیا می ده که مهمان آمده شاه دین با ریش پر خون آمده
ساقیا می ده که اکبر کشته شد جسم پاک او بخون آغشته شد
ساقیا می ده که عباس جوان شد قتیل از ظلم جور کوفیان
ساقیا می ده که قاسم شاد شد نا امید از خنجر جلاد شد
ساقیا می ده که زینب خار شد سر برهنه وارد بازار شد
حسین عجب لب و دندان با صفا دارد عجب گلی است که در باغ مصطفی دارد
کجایند حال بزرگان آل بوسفیان که انتقام گرفتم ز دشمن ایشان
علی کجاست که گفتی خدای را شیرم چگونه از پسرش انتقام می گیرم
زنم بچوب محمد کجا تقاص کند کجاست فاطمه آید که تا التماس کند
000000000000000000000
ساقی هلال باده پر از آفتاب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
ساقی نقاب از رخ خاتون خم بگیر خون در روان سلسلة مونقاب کن
پر کن مگر که ساقی کوثر دلش شود ساقی دوباره ساغر ما پر شراب کن
000000000000000000000
ای شمر ز آتش لگد چوب کعب نی یکسر کبوتران حرم را خراب کن
000000000000000000000بلافاصله
خوش آمدی تو ای شه عطشان خوش آمدی در بزم ما تو با سر عریان خوش آمدی
ای شاه تشنه کام بود روز عیش ما لب های خشک، تر ز تو درد شراب کن
آه ای یزید این چه خطا و چه کار بود شرم از جمال شافع یوم الحساب کن
شاها بیا گلاب بشویم به عارضت ای سید جلیل ز می اجتناب کن
خواب ار چه نایدت به دو چشمان ولی بیا بر دامن یزید زمانی تو خواب کن
آوخ که یادم آمده از جنگ نهروان بر طشت زر نشین و سوال جواب کن
یاد آیدت ز غزوة صفین و نهروان برخیز و پا دوباره هلال رکاب کن
ای فرد منتخب که ندارد سخن جواب بر لعل خود ز چوب زدن اجتناب کن
چونی بزیر چوب ایا سبط مصطفی الحال شکوه ام به بر بوتراب کن
قرآن کجا و شراب خاک بر سرم هان ای وَشق تو شربه را پر گلاب کن
مطرب بزن تو نغمة چنگ رباب را کمتر تو در حضور سئوال و جواب کن
ای شمر زآتش لگد چوب کعب و نی یکسر کبوتران حرم را کباب کن
000000000000000000000
لیت أشیاخی ببدرٍ شَهِدوا جزعَ الخزرجِ من وَقْع الأسَلْ
لعِبَتْ هاشمُ بالملکِ فلا خبرٌ جاءَ ولاوحی نَزَلْ
لستُ من خُنْدُفٌ ان لم انتقمْ من بنی أحمدَ ماکانَ فَعَلْ
قَدْقَتَلْنا القَرْم من ساداتهِمْ و عدَلْناه بِبَدْرٍ فاعتدَلْ
لأهلّوا و استهلّوا فرحاًثُمّ قالوا یایزیدُ لاتُشَلْ
000000000000000000000
قتل پسر فاطمه افزود محسن را بر بود قرار دل بی طاقت من را
اما چه عجب خوش لب و دندان خوش آئین در رشگ ز انباع ثمن در عدن را
000000000000000000000
بگو توکیستی ای طفل میزنی بر سر
000000000000000000000
توئی سکینه عزیز حسین تشنه جگر
000000000000000000000
چرا بلند نمودی تسلسل زنجیر
000000000000000000000
بگو سکینه چرا گیسویت پریشان است
000000000000000000000
چرا دو دست به عارض گشوده حیرانی
000000000000000000000
بگو سکینه چرا عارضت شده نیلی
000000000000000000000
چرا به وقت سخن گریه در گلو داری
000000000000000000000
چرا سرشک ز بحرین دیده می باری
000000000000000000000
بر من پدرت را نبود حق و حسابی بی حق و حسابی چه کتابی چه عقابی
او کشته بیداد سنان است و دگر شمر بر من که یزیدم چه سوال و چه جوابی
گیرم به محشر بخدا شکوه نمائی بر بی گنهان گو چه عذابی چه عقابی
از ابن زیاد این همه ظلم و ستم آمد من بی خبرم از چه عطابی چه خطابی
000000000000000000000
مرخصی به برم ای سکینة افگار بگو تو راز دلت به نزد من اظهار
هر آنچه دیده ای در کربلا ز شمر شریر ز کشتنِ پدر خود نما برم تقریر
000000000000000000000
ای دختر حسین دلم را بسوختی آتش بجان من ز الم برفروختی
لعنت کناد ابن زیاد لعین خدا آن فاسق منافق بی شرم بی حیا
000000000000000000000
ز تیر قهر ببرد خدا زبان تو را که هیچ صومعه نشود نشود بیان تو را
نه اوست جد کبارش محمد عربی چگونه می کنی ای بی حیا تو بی ادبی
000000000000000000000
مخلصان کیست این زن گریان زین اسیران که مانده ام حیران
که به گفتار مثل پیغمبر هست حرّافه و زبان آور
عصمتش مثل عصمت زهراست پای تا سر غریق آب حیا است
000000000000000000000
ای ستم دیده زینب نالان گو چه دیدی ز صفت یزدان
پدرت با برادران الحق در خلافت اگر بودند بحق
پس چه آخر شهید گردیدند جملگی نا امید گردیدند
کی چنین خار و زار می گشتی به شترها سوار می گشتی
000000000000000000000
در جواب زنان سوخته جان باید اندر دهان کشید زبان
خادمان بساط کفر اندیش این جوان کیست سرفکنده به پیش
000000000000000000000
ای ز طوفان کربلا برجا ای ستم کش جناب زین العبا
مثل جد و عم و پدر زینهار بر طریق خلاف پا مگذار
بشنو از من تو ترک عادت کن بر من اقرار بر خلافت کن
000000000000000000000
ایا علیل تو کم گو از این مقوله سخن که بیعت اَر نکنی میزنم تو را گردن
بریز اشک تو از دیده های پر گوهرت ببین که صنع خدا را چه کرده با پدرت
خدا نخواست که او قصب حق ما بکند تمام امر خلافت به مدعا بکند
جلاد جلاد بزن تو گردن زین العباد بی یاور
000000000000000000000
تو را چه کار فرنگی به این مقوله سخن نشین به کرسی زر یک دمی به پهلویم
نشین فرنگی بر مسند خود منما تو زاری از بهر طفلان
زینب ای زینب
این جا وساطت جایز نباشد باید نظامی در کار باشد
جلاد جلاد بزن تو گردن مگذار تا سخن گوید
000000000000000000000
مگو چنین سخنان را خفیف گردیدی مگر ز کشتن زین العباد ترسیدی
بیرون برو ز بساط ای ستم(گر) غدار به نزد خلق مکن این سخن دگر تکرار
000000000000000000000
ای فرنگی بردی از من طاقت و صبر و قرار رخنه بر جانم فکندی دست از این سر بدار
از شرار آه دل سوز تو دلها شد کباب از دو چشم خون فشانت سوزد این دل های زار
آه آتشبار خود در آب سردی بر نشان کِشتی بی طاقتی را بحر غم بر در کنار
000000000000000000000بلافاصله
از سخن های تو از کف طاقت و صبرم ربود ناله کم کن تو را با این سر پر خون چکار
000000000000000000000
این درخشنده خور از برج رسول الله است ای فرنگی سر فرزند حبیب الله است
این سری تافته نورش به زمین تا به سما سرو بستان که از باغ رسول الله است
گشت قربان وفا روز ازل اسماعیل زین سبب خواجه مسمّا به ذبح الله است
این سر از میر جوانان بنی هاشمی است شاهباز شرف درج رسول الله است
000000000000000000000
این سر غلطیده در خونی که بینی در شفق صاحب این سر گلویش بوسگاه مصطفی است
باب او باشد علی المرتضی شیر خدا مادر نیکو خصالش حضرت خیر النسا است
000000000000000000000
چون دارمت دوست ای پاک طاهر سرّی که خواهی گویم از این سر
سبط محمد نامش حسین است باباش حیدر زهراش مادر
000000000000000000000
مرغ دلم را ای کینه اختر کِشتی عمرم بشکسته لنگر
سوزانیم بس از پای تا سر الله اکبر الله اکبر
000000000000000000000
چون شمع سوزان از غم گُدازان ما را تو دیگر حیران و مضطر
الله اکبر الله اکبر
000000000000000000000
برگو حسین را دیدی کجایش نور دوعین را دیدی کجایش
خاک مصیبت ریزی تو بر سر الله اکبر الله اکبر
000000000000000000000
ای فرنگی با حسین گویا تو را الفت بود گوئیا بر آستان او تو را حرمت بود
نه تو رفتی در مدینه نه حسین آمد فرنگ میزنی از بهر او تو سینة خود را به سنگ
000000000000000000000
یک حسینی در عرب من کشته ام بی سبب یا با سبب من کشته ام
000000000000000000000
لال شو ای ملحد بی نام و ننگ شو خموش ا ایلچی شهر فرنگ
چون تو بی شرم و حیائی در جهان کس ندیده می کنی با من درنگ
ساعتی بر جای خود راحت نشین ورنه خواهی ساخت بر من کار تنگ
000000000000000000000
فرنگ حیف می آمد مرا چون تازه مهمانی که آزردن دل مهمان نباشد کار آسانی
نگفته بود بما گر محمد مختار حدیث اکرم الضیف آن گزید اخبار
به حاضران پی قتلت اشاره می کردم تو را به تیغ ستم پاره پاره می کردم
000000000000000000000
کم کن سخن را ای مرد نادان کن خوف از من این دم به دوران
انجیل خوانان انجیل دانند انجیل دانان انجیل خوانند
بزن تو گردن این بت پرست ترسا را ز بسکه فتنه و آشوب کرده ای برپا
000000000000000000000
آیا چها گذشت به صحرای کربلا بر بی کسان آل علی در صف جزا
لب تشنه شد حسین علی شیعیان شهید حلق علی اصغرش از تیر کین درید
از دست من بگیر فرنگی تو جام آب از چشم خود مبار به رخسار خود گلاب
بزن تو گردن این بی حیای بد کردار که از مقاله او بر دلم نمانده قرار
عمرعاص در مجلس بازار شام
ای خسرو زمانه جهان شد به کام تو مسکوک گشته سکة دولت به نام تو
گسترده است قدرت حق بادة مدام شکر خدا که ریخت قضایت به جام تو
حاکم به درگه تو یکی عبد مستکین شاهان روزگار تمامی غلام تو
000000000000000000000
سهل است مطلب تو یقین می شود روا گیرد یقین قرار دل بی قرار تو
تغزالمرام لشکرت آیند از سفر خشنود می شود دل بیمار و زار تو
البته خاطر تو شود شاد ای امیر ساکت نشین که تنگ شود روزگار تو
000000000000000000000
مطلبت را دمی نما اظهار
000000000000000000000
می کنم چاره بهر تو این دم
000000000000000000000
از برای تو همّ و غم دارم
000000000000000000000
از برایش چه شورشین دارم
000000000000000000000
من فدایت شوم نخواهی رفت
000000000000000000000
دردت اکنون بسی کنم درمان
000000000000000000000
آورم من طبیب لقمانی
000000000000000000000
ای طبیبا بیا به نزد یزید کن دوائی برای او تجویز
000000000000000000000
منشیان این زمان جمع شوید همچه پروانه گرد شمع شوید
فرنگی در مجلس بازار شام
ایا همرهان از پی عزشان نوازید طبالهای گران
بجلوه در آرید بانگ تفنگ بدانند ایلچی رسید از فرنگ
رسد این خبر چون بگوش یزید ز احوال ما گردد او با فرید
000000000000000000000
بدان غلام که من ایلچی فرنگیسم وزیر شاهم از والیان تفلیسم
که می رسم ز پطرزبورگ این زمان در راه بپای بوس یزید آن امیر عزت جاه
اذن ده تا رسَم به خدمت او عرضه دارم بسی ز حضرت او
تا ببینم جلال و جاهش را ضبط سازم به دل کمالش را
لشکرش را دمی شماره کنم اُمرای ورا نظاره کنم
000000000000000000000
همرهان شام شد از دور نمایان امروز ای وزیر از چه شدم مهو هراسان امروز
همچه سیماب بلرزد تنم این سان امروز بعضی از مردم شامند پریشان امروز
جمع دیگر همه با شادی و خندان امروز گوئیا روز عید به دستور مسلمان امروز
بلافاصله
منقلب از چه بود عالم امکان امروز مضطرب ارض و سما خلق در افغان امروز
متغیر ز چه اوضاع جهان می بینم مرد و زن را همگی جامه دران می بینم
خون دل از بصر خلق روان می بینم چه خبر هست که خلقند پریشان امروز
بلافاصله
باز نالان شده آدم مگر از خوف خدا یا که حوّا است در افغان که از او گشت جدا
یا که هابیل قتیل است ز قابیل دغا یا که از کج روی چرخ ز جریان قضا
کشتی نوح در افتاده به طوفان امروز
بلافاصله
نار نمرود عیان شد به خلیل الرحمان یا ذبیحش به مِنا آمده بهر قربان
یا که بی تاج سلیمان شده از اهرمنان یا که ایوب گرفتار بود در کرمان
که ز اعیوق رسد ناله به کیوان امروز
بلافاصله
آشنا دره به فرق ذکریا است هنوز یا که بر طشت لعینان سر یحیی است هنوز
یا که عیسی به سر دار ز اعدا است هنوز یا که در چَه مه کنعان تن تنهاست هنوز
که ز یعقوب رسد ناله به کنعان امروز
بلافاصله
باز لشکر غم زد بر در دلم مأوا طبع من شده زائل هوش من برفت از جا
آوخا مگر مستم عقل رفته از دستم جهل گشته پابستم ای خدای ارض و سما
این زنان که می بینم در تسلسل زنجیر دست هر یکی بسته چون غزال خوش سیما
یک زن دگر بینم در میان این زن ها بر وجاهه چون ساره یا که او بود حوراء
ای خدای فرد کریم وی کریم حی قدیم بنما به من واضح سرّ این معما را
000000000000000000000
پیاده شود
ژوژفینا مکوژن ژوژفینا مکوژین ژاواژاو ژتردو
تمرود و کمرود وعیسی پیغمبرامان موسی پیغمبرامان
000000000000000000000
ای یاران چون شهر شهر شام است غم روی غم تمام است گوئیا که عیدی دارند این عید اهل شام است
غم این مکان حرام است یاران علی الدوام است این شهر شهر شام است غم این مکان حرام است
000000000000000000000
را را را دیده اشتنوک رمشتکو را را را دیده کو سودتیم را را ا
ای یاران ای یاران این شهر شهر شام است غم این مکان حرام است
ای همرهان بیائید غم از الم رهائید
غم های جمله عالم بر جان ما حرام است یک جا صدای طبل و کوس نوا و کرنا
گویا که عیدی دارند این عید شامیان است
ای یاران ای یاران این شهر شهر شام است غم این مکان حرام است
000000000000000000000
یک جا مشامم آید بوی عزا در این جا شادی نمایند اینجا گویا به ما حرام است
ای یاران // // // //
این طفل دل کباب است رویش چه آفتاب است بازوی او طناب است خورشید این جهان ایت
ای یاران // // // //
ای نوجوان بیمار تب دار بی پرستار در بند غل گرفتار محرم به این زنان است
ای یاران // // //
باز این چه اخگر در سینه پیدا باز این چه آذر در دل هویدا
شادی و ماتم چون شکر و تند ترکیب با هم کس دیده آیا
قمری به گلشن مِضمار دف زن جمعی به سر زن با شور و غوغا
این کوس و کرنا باشد هویدا یا عید نوروز یا عید اَظها
ای داد بیداد از دست جلاد کین سروران را افکنده برپا
این سر که بر نی از لعل لب هی نوشد پیاپی بر این دو عذرا
بی وهم و خاطر باشد برادر بر این دو دختر بر این دو خواهر
از سرّ این سر باشد یقینم کین مه جبین را دارد تمنا
این نو عروس و این تازه داماد این همچه سلمو آن همچه سلما
از سرّ این سر از جور کافر ای حی سبحان ای فرد یزدان
این سرّ پنهان کن آشکارا
000000000000000000000
اول
قرات را طبر فم یزید را چاچور قرات طربت و تربت تهمتن وطار طر
000000000000000000000
دوم
فخار تربت طربت تهمتن طاطور یزید شاه فرنگی چکین چلین چاچور
قلچ پیشکشی پرپطو پطور فرنگ در اسله پاشنه پو نبات توپ و تفگ
دوبیست قطار شتر بارشان کمانچه بود دوبیست هزار دگر ساز و هم کمانچه بود
دوبیست کیسه عود و دوبیست کیسة رنگ ز من قبول کن این تحفه های رنگارنگ
000000000000000000000
ایلچیم شاه فرنگدن ای امیر با وقار ببر عریضه و ارمنید و معین کنیز زر نگار
اکی مین زین مرصع اکی مین یکتا روم در دیوز در خروس منید و رکتاب اهل نجوم
000000000000000000000
سلام من به تو ای پادشاه کشور شام رسانده شاه فرنگ مر تو را هزار سلام
قلیچ پیشکشی داده پادشاه فرنگ قبول کن ز من این تحفه های رنگارنگ
000000000000000000000
ای شاه شامی عیشت مبارک مسرور باشی شادی خندان
داده برایت شاه فرنگی این پیشکشی آوردم از جان
000000000000000000000
یارب این شهر جفا باشد و یا خود شهر شام بینم آثار فرح از مردم او با تمام
یا مگر نوروز این قوم است فیروزی کنند یا به قربانگاه دارند این خلایق ازدحام
دوستان این جمع عریان پریشان کیستند از نصارایند یا رب یا که از دیگر امام
وای وای این زن چرا بر سینه و سر بزند می رود اشکش ز چشمان همچو رود خون مدام
الامان بسته که این بیمار را در بند غم خار دارندش به پیش چشم مردم چون غلام
کیستند ایشان که یک مادر ندارند از وفا گوید از مهر و وفا پیش یزید دون پیام
خداوندا چه می آید به دیده که چشم چرخ پیر هرگز ندیده
حضار مجلس از من دهید گوش افغان طفلان برد از سرم هوش
گر می ندانم طفلان کیانند طفلان فگارند گریان زارند گویا که این ها بابا ندارند
حضار مجلس یک مسلمان یک مسلمان یک مسلمان یکی گردد شفیع این اسیران و یتیمان
که معلوم است این جمع یکه خارند بجز این بینوا محرم ندارند (وای ندارند)
بقول احمد حکم کتاب است یتیمان را کرم کردن ثواب است
نشد معلوم کس زیبد خدا را شفیع مسلمین گردد نصارا
000000000000000000000
بعد از طفلان (به من چه)
بلی جائی که ظلم بی حساب است شفاعت بهر مظلومان صواب است
رحمی ای جلاد ای جلاد ای جلاد دون خانة صبر خلایق کردی از کین سرنگون
دست بردار این زمان آزار این طفلان مکن گشت ساکت ساکنین چرخ زین غم واژگون
خنجر بردارد
پس ای جلاد دست خود نگهدار روم پیش یزید آن زشت غدار
ایا سلطان شام از روی احسان بیا و رحم کن بر این اسیران یتیمان
مرا ممنون کن از وی تو بگذر وگرنه از من این سر از تو خنجر
ای یزید این ظلم تا کی آخر این بیداد چیست از اسیران و یتیمان این نوای واژگون
یک کلام از رحم گویا در دلت ننوشته اند جور ظلمت تا به کی ای بی حیا دار بطون
چون دلت آید که از خلق چنین دلخسته ای ریزی اندر روی گل از خنجر بیداد گون
گر مُرادت هست خون ریزی پس ای ظالم بیا این من و این حلق من این خنجر الماس گون
ورنه بگذر از سر تقصیر این قوم حقیر جان خلق عالمی آزار زین محنت بران
000000000000000000000
سر را بردارد و بخواند
یارب از بستان جسم و جان نمود اکنون قرار بلبل صبر و تامل قمری تاب و قرار
بوالعجب بر دیدة من می نمائی آشنا در کجا یارب به پابوست رسیدم ذره وار
ای سر بُبریدة بی تن جوان کیستی کز غمت تاریک شد ایوان این نیلی حصار
بوالعجب آشوب می بینم در این عالم سرا گوئیا بگسسته تاری بود این لیل و نهار
عالمی در ماتمت گریان و این مردم چرا خنده زن چون کبک نا قابل به طرف کوهسار
گر مسلمانان ز قتلت شادمانی می کنند من نصارایم بگریم بر تو چون ابر بهار
000000000000000000000
نخواند
این سر در خون طپیده زینت دامان کیست غنچه پژمرده و لب بسته از بستان کیست
موج زن می بینم از هر دیدة طوفان خلق نوبت قرن نبی بگذشت این طوفان کیست
بر لب همچون گلشن تبخاله بینم از عطش چون شقایق در عذار از آتش هجران کیست
چون ذبیح الله اسماعیل آید در نظر در سر کوی محبت این جوان قربان کیست
000000000000000000000
یارب این خورشید کز دریای خوش باشد گذر از کدامین آسمان رفقش بودی قرار
از چه شد دشت افق چون طشت پر خون سرخ رنگ از چه ره گردون ز گردش شد زمین شد بیقرار
بلکه این نی شام باشد ساعتی با عقل خود مشورت کن بین که از این مشورت بینی چکار
ای وزیر پادشاه تن که عقلت نام شد بر تو بادا تخت و بخت و رخت دولت بر قرار
خواهم این دانم سر اندیب است اینجا یا که شام گر بود این شام صفی الله را بر وی چکار
بلکه این ایوان نمرود است وین باشد خلیل کش به طشت آتشین رخساره بینم لاله زار
نی خلیل است این بود شام تل اسماعیل را کرده اندر کعبه خالق بهر قربان اختیار
نی غلط گفتم ز اسماعیل کی شد سر جدا بر فدایش گوسفندی شد عطا از کردگار
ای در کوی شناسائیت جمعی پا به گل وی که اندر دشت غرفان تو خیلی خاکسار
هرچه می خواهم بدانم تو که ای دارد قصور عقل قاصر عجز وافر فکر ادراک انکسار
تو مگر مادر نداری از غمت گردد غمین تو مگر خواهر نداری باشدت او غمگسار
نا مسلمانی نگر بینم من از اسلامیان بسته بر مرکب بغیرت بر کف دستان نگار
غم مخور گر مسلمین از قتل تو شادی کنند من نصارایم بگریم بر تو چون ابر بهار
000000000000000000000
نخواند
گو به من از این سر و پا کی که در طشت زر است از کدامین تاجور رأس کدامین گوهر است
آفتاب رخ چرا در زیر خون دارد نهفت ای که کمتر بندة او شاه شمس خاور است
از چه این یعقوب این کنعانی آمد در وجود از چه گرگ جور بر این جسم و جان چون ظاهر است
یوسف مصر جلالت کیست کاندر درگهش صد چه یوسف بنده وار و خاکسار و چاکر است
مدتی با عقل قیل و قال کردم ای یزید گر کدامین درج برج این گوهر و این اختر است
گفتمش آدم نه آدم گفتمش نوحی نه نوح گفتمش شاید که ابراهیم ابن آذر است
گفتم اسماعیل باشد گفت ویحک این مگو معنی لفظ فدیناهُ در این سر مُضمَر است
هر چه می خواهم که بر کُنه کمالش پی برم تیر زد شهباز فکرم زین پریدن بی پر است
سبه ده بر عقل شد ورنه ره حق الیقین کاین پیمبر زاده باشد یا که خود پیغمبر است
000000000000000000000
نخواند
ای یزید همچون کبوتر دل طپان اندر بر است کی اگر آرام بهرم از غم این سرور است
گوهر عمان علم کیست این غلطان بخون تاج شاهان جهان را وین کدامین افسر است
قبله گاه کیست این ابرو که محرابش به خون از ستیز دست جلاد اجل اکنون تر است
گر نبودی حنجر او بوسه گاه دوستان از جفای اشقیا چون بوسه گاه خنجر است
می برد عقلم بجائی آنکه گویم با گمان یا پیمبر زاده باشد یا که خود پیغمبر است
000000000000000000000
گر نمی گوئی ز سر گو این زنان کیستند بسته در دام مصیبت آهوان کیستند
در تصور جمله خورشیدند از جور سپهر موپریشان و اسیر از خاندان کیستند
وین بنات عدل را بسته که در زنجیر غم اختر افلاک اعلا بوستان کیستند
این جوان را چون هلال از ضعف و تب با این زنان بیکس و بی غمگسار از دودمان کیستند
گر به خاری چون اسیر ور به زاری چون حقیر ملک تخت بخت را شهزادگان کیستند
بینم آثار بزرگی من از ایشان ای یزید اندر این محنت سرا محنت کشان کیستند
من بخواهم در فرنگ اظهار سازم سر به سر کین اسیران در مذلت آهوان کیستند
000000000000000000000
امیدوارم از تیغ کافر گردد زبانت قطع ای ستمگر کشتی حسین را ای دون بی باک از کینه ات آه الله اکبر
000000000000000000000
کردی تو جرأت ای گبر بی دین بستی ز مرگش در شهر آئین
طغیان نمودی بر خالق خویش گشتی تو کافر الله اکبر
000000000000000000000
حلقی که دایم احمد مکیدی آخر بریدی گویا در این باب
خوفت نمانده از روز محشر الله اکبر الله اکبر
000000000000000000000
این سر که بودی شکش بهانه زهرا نمودی هر لحظه شانه
آلوده در خون کردی بخونش یاقوت احمد الله اکبر
000000000000000000000
در حیرتم چرخ از هم نپاشید از کردة تو ای شوم کافر
اندر شگفتم بر حالت از چه این چرخ اخضر الله اکبر
000000000000000000000
کُشتی حسین را این بس نبودت بستی به زنجیر بیکس زنانش
همچون گدایان در عین خاری عاری ز معجر الله اکر
000000000000000000000
قابیل و شداد نمرود و فرعون تا خاک ضحاک آنجا نکردند
اینها که کردند از کینة تو بر آل حیدر الله اکبر
000000000000000000000
این سر که بودی چون جان زهرا دایم که بودی بر دوش زهرا
ای بی مروت کردی جدایش از کین ز پیکر الله اکبر
000000000000000000000
برگو چه تقصیر بودی حسین را اندر ره حق در دار دنیا
کو را سزا بود این نوع کشتن از تیغ و خنجر الله اکبر
000000000000000000000
نخواند
بشنو از من ای یزید ایلچی شدم از یوخا در مدینه نزد پیغمبر رسول مجتبی
چون به پابوسش رسیدم من از این بیگانه اش خویش را با خاک راه او بنمودم آشنا
پیش پیغمبر دو ماه مهر افروزی عیان دیدم و پرسیدم از نام و نشان رهنما
گفت این هر دو برادر نیک فرزند منند یک حسن نامش بود آن حسین با وفا
هر زمان ذوی حسن حلق حسین را می مکید گریه می کرد و بپرسیده ز روی ماجرا
با زبان دُر فشان فرمود آن فخر انام می شود روزی که می بینم حسینم سر جدا
عرض کردم در کجا ریزند خون پاک او گفت با لب تشنگی ها در زمین کربلا
آنچه از آن سرور عالی مکان بشنیده ام نیست اندر قول پاکش نقطه ای ریب و ریا
او مصدق باشد و من صادقم بر قول او لعن بر شأن تو بادا هست بر لعنت سزا
بی مروت این پیمبر جد این بی تن نبود گو به اولادش کشیدی دست عدوان از چرا
جای لب های پیمبر را بریدی بس نبود می زنی چوب جفا بر این لب و دندان چرا
بی مروت گر حسین تقصیر بودش کشته شد گو به زنجیر بلا بستی تو طفلان را چرا
آخر ای بی شرم این طفلان ز نسل احمدند رنجه دل ایشان نمودی جدة ایشان چرا
000000000000000000000
یک حسینی را تو ظالم کشته ای عالمی چندین عوالم کشته ای
یک حسینی را توکافر کشته ای در زمین مهر منور کشته ای
در سما خورشید خاور کشته ای خلق را هادی و رهبر کشته ای
ابر باران باغ دریا کشته ای باغ راغ کشت و صحرا کشته ای
گر تو عین ماسوا را کشته ای عقل می گوید خدا را کشته ای
000000000000000000000
بشنو بگویم سرّی از این سر سرّی از این سر گویم به محضر
از یوخسا شاه ایلچی شدم من اندر مدینه نزد پیمبر
دیدم که آمد این صاحب سر پیراهنی را پوشیده بودی کش دوخته بودی زهرای اطهر
از سختی بند بر حلق پاکش گشته نمایان خطی مدور
بوسیده خط را ختم رسولان چون جان شیرین جا داده در بر
پرسیدم از وی زان آه و زاری فرموده بر من آن ماه انور
روزی بیاید این سر که بینی در پیش رویت بر طشتی از زر
گفتم ز نامش گفتا حسین است گفتم ز قاتل گفتا یزید است
هی لعن کردی بر قاتل او زاول و آخر این چنین است
مذهب همین است کشتی حسین را از کینه آخر الله اکبر
000000000000000000000
باز ده گوش که این قصه عیان خویش بدیدم و نه از کس بشنیدم که به دو قرنی از این پیش
سوی شهر مدینه ز فرنگم گذرم افتاد مرا بود به سر شوق ملاقات نبی به سوی سلمان شدم عرض نمودم
ز هدایا و تحف نزد پیمبر چه نکوتر بود ای پیر معمر که چنین گفت جوابم که آن سید سرور به مطیعات بود میل تمامش
زان سبب رفتم عطری که همان لایق دربار نبی داشت گرفتم وبا حضرت سلمان سوی آن خسرو خوبان شدم آن شاه مرا دید
بخندید و بگفتا که این تحفه قبول در من نیست تو بیگانه ای از دین من تحفة بیگانه روا نیست مرا
پس از آن من ز سر صدق مسلمان شدم و تحفة من گشت قبول در آن شاه که ناگاه حسین صاحب این سر که تو در طشت طلایش بنهادی و زنی چوب به دندان و دُر لبانش ایا ظالم غدار
ز در با رخ گلفام درون آمده شهزاده حسن بود به دنبال وی آن دو بکردند سلامی و بگفتند که ای جد گرامی
تو بده اذن که کُشتی بحضور تو در آئیم ببینید که را هست فزون قوت و شوکت شه آورنگ
نبوت ز ره لطف و محبت به دو سرو چمن خویش بگفتا که سزاوار نباشد به شما کشتی و هر یک بنویسید یکی سطر
و هریک که نکوتر بود او شه بود قوت او بیشتر سزاوار شما را ای یزید آن دو جگر گوشة سلطان ولایت
بنوشتند دو سطر به بر احمد محمود ببردند نبی کرد نظر بر خط ایشان گذرانید بخاطر که چسان فرق گذارد
به خط آن دو گل گلشن ایجاد که آزرده و ناشاد نگردند بفرمود حسن جان و حسین جان منم امی و سر رشته ندارم
بخط و آن بر باب فلک مرتبة خویش گذارید که او داند گوید که کدام است نکوتر پس از آن سوی پدر رفته شه ملک
سلونی ز ضمیر نبی الله شده آنگاه بفرمود حسن جان و حسین جان ببر مادر فرخنده گذارید قدم ناز کرم فرق گذارد بخط دلکش
نیکوی شما آن دو گل نورسبستان به نجابت بسوی مادر فرخنده برفتند شدم به غم و غصه گرفتار چرا اینکه
مرا راه بکاشانة آن ماه بخود گفتمی ایکاش شدم مرغی و پرواز نمودم به در خانة زهرا ببینم که جواب پسران را چه دهد
خط کدام است به حکم چه باشد حرم خاص علی شیر خدا را ای ستمکار یکی روز دگر جانب سلمان شدم واقعه را باز
طلب کرده بمن حضرت سلمان به سرائید که رفتند دو شهزاده به تشخیص نیکوئی خط خویش بر مادر دلریش نظر کرد
بخط دو پسر گفت مرا هست یکی عقد گهر هفت عدد بهر نثار خط نیکوی شما می کنم این گفت همان رشته گهر را بگشود و
نثار خط دردانة خود کرد حسن برد سه گوهر حسین نیز سه گوهر یکی ماند گهی این بربائید گهی آن که ناگاه ز خلاق جهان
حکم بجبریل امین شد که برو سوی زمین شهپر خود را بهمان رشته گهر زن که شود آن به دو نیم آن ملک وحی امین
آمد و آن رشته گهر را بمیان کرده دونیم بربائید حسن نیمی و نیم دگرش برد حسین صاحب این سر حسین که چنین قرب بر
داور و جبریل ورا نوکر پیغمبر سلطان نجف حیدر و زهرای مطهر بودش هست روا کز وطن آواره نمائی و بجسمش ز جفا
اسب بتازی ورا شربت مرگش بچشانی زنی چوب به لعل لب ناباوة حیدر قطع الله یدک ای پسر هند بدکار شود قطع
دو دستت ز ستم دست نگهدار
000000000000000000000
ای یزید انصاف ده از دین خود وز دین ما بهتر آئین است آئین تو یا آئین ما
در زمان حضرت عیسی الا تا حال رفت پانصد و شصت از زیاده ظاهر از تخمین ما
از خر عیسی سُمی مانده است اندر حقه ای در کلیسای نبی حاضر بملک چین ما
سالها سر گرد کور پشم ریش بیوه زن رنگ ریز هفت خان شهر چین ما چین ما
بر طواف سُم خر عیسی روان با هدایا و تحف از تازه و دیرین ما
آن مکان سُم خر را بهر حاجت می کشند بر سر و بر چشم هر یک تلخ یا شیرین ما
همچه می دانم که گر آن سم خر ضایع شود بالیقین افتد خلل در مذهب و آئین ما
ای یزید از بدو ایجاد آنچه این دور آورند بهر طفل احمد اند و آتش از تخمین ما
از محمد یک پسر بوده تو کشتش از جفا بر عیوب خود کشیدی عبرت ما بین ما
بر خلاف ما نصارا امت عیسی پرست از یهود گبر و هند حول حوش چین ما
بر سلیمانی تو خندند نفرینت کنند پیش رو و پشت سر از ملت و آئین ما
000000000000000000000
نخواند
ای ستم پیشه چنین جور و جفا یعنی چه پرده از روزن نیلوفر شب یعنی چه
ظلم در مذهب تو گر به همه فرقه دواست خواسته اولاد شهنشاه عرب یعنی چه
این شنیدی که شهان صاحب عز و شرفند این قدر دور شدند هم ز حسب یعنی چه
می زنی چوب لبی را که محمد بوسید اینقدر هم بری آزرده ادب یعنی چه
در عزائی که ملایک همه بر سینه زنند بی مروت ز تو آئین طرب یعنی چه
عالمی در غم این کشته گریبان زده چاک نمی دانم به تو این شوق و شعف یعنی چه
کافری از تو چرا دین مسلمان داری حرف ایمان به زبان کفر به لب یعنی چه
این چه کفر است چه آئین چه مروت داری نه که اسم تو معین نه نصب یعنی چه
000000000000000000000
زبانت قطع گردد ای جفا جوی ستمگر مخوان تو اکرم الضیف از کلام پیغمبر
بلی فرمود پیغمبر، گرامی دار مهمان را نفرموده که مهمان را نشانی در بُن خنجر
مگر این نونهال باغ حیدر نیست مهمانت که همچون خادمان ایستاده گردن کج تو را در بر
اگر از عزتش خواهی سلیمانش کمین چاکر ز روی رتبه اش خواهی ز عیسی قدر او برتر
مگر مهمان نیند این بیکسان بی پدر امروز نیند این کودکان گویا ز نسل پاک پیغمبر
به این زن می توان گفتن که بودند بودندی کنیز مطبخش حوا و مریم آسیه هاجر
بده انصاف ای بی دین از این تعریف شک داری عزیزان را کسی جا داده چون قارون بخاکستر
نگر این کودکان بی گنه بستی تو در زنجیر نمی باشند مهمانت نیستند اولاد پیغمبر
حقیقت رسم مهمانداری و مهمانی و مهمان ز تو آموختن باید الآن تا صف محشر
ز طعنت بسکه اولاد علی ابن ابیطالب ستاده بر درت همچون اسیران روم بی معجر
000000000000000000000
بس کن ای بی آبروی مُرتد زشت پلید بت پرستم من نکردم نسل پیغمبر شهید
گرچه می گردم کنون قربانی کوی حسین لیک دان از تشنگی مرغ دلم از تن پرید
امر کن آبی به حلق تشنة من در زنند گوسفند تشنه را قصاب کی رأسش برید
سخت بی شرم و حیائی مثل تو در روزگار چشم عالم بین گردون اندر این عالم ندید
کُشتی آنکس را که نور مشرقینش خوانده است ای ستمگر، خالق عرش مجید
در عزای او به دوران پشت پیغمبر شکست از برای او بعالم قامت حیدر شکست
شرم از روی محمد وز خدا نا کرده ای کُشتی آنکس را که راه کعبه جا بر تن درید
گیرم ار کُشتی مرا کشتنت نفعت ز چیست ای ز دنیا نا امید وی ز عقبا نا امید
باری تشنة بخونم تشنه بخونم تشنه ام آبم بده تا نگردم تشنه کام از ساغر جان نا امید
000000000000000000000
آه آه احرقتُ قلبی زین مصیبت زین عزا آه تن هذا المصیبت لیتنی کنت تراب
هیچ دانستی که گفتی رمزی از احوال خویش آنچه پنهان داشتی از گوش هوش شیخ شاب
ای ستمگر بشنو از آنچه که من بشنیده ام سابقین و لایقین گفتند گویند در کتاب
منع از ارث پدر مادر نکردند از حساب
وین دیگر بشنیده ام خلاق عالم عقد بست مادر این شخص را بر باب این عالیجناب
بر صداقش هر چه می باشد نمک در روزگار هم به کابین معین در جهان هر جاست آب
بهر هر مومن و کافر در جهان آب نمک شد حلال از ذوالجلال ای غافل از پروردگار
می دهی بر کافران آبی که وارث ام او از گلوی تشنة او منع داری از چه باب
می ندانم در کجا در دشمنی ثابت قدم ایستاده ای که بادا خانة عمرت خراب
گاه چوب از دون قتلش بر لب دندان زنی گاه از شوق طرب بر سر کشی جام شراب
گر چه در ظاهر شدی مسلم ولیکن کافری زآنچه کردی بر حسین فرزند پاک بوتراب
چون کمر بستی به خونم مهلتی ده این قدر تا زنم بر عارض این سر ز اشک غم گلاب
السلام ای گوشوار عرش رب العالمین السلام ای تاجدار مسجد شرع مبین
ای که از بار غمت خم پشت ختم الانبیا خار خار ماتمت بر سینة یعثوب دین
جد عالیجاه تو گو تا تو را بیند شهید باب و والد جاه کو تا تو را یند غمین
مادرت زهرا کجا بیند زند بر موی تو خون حلقومت گره اندر گره چنین ما حسین
در کجائی بنگری در بند اعلا بسته اند گردن کلثوم و زینب دست زین العابدین
یا حسین گو غمگسار درد هجرانت حسن تا شریک اندر غمت باشد به روز واپسین
کودکان خسته را برهاند از زنجیر جور داد مظلومان ستاند از گروه ظالمین
000000000000000000000
شوم فدای تو آقا مرا مسلمان کن به مذهب پدرت آنچه بایدم آن کن
000000000000000000000
گواه باش به روز قیامت ای اله که گفتم اشهد ان لا اله الا الله
محمد است رسول و علی ولی الله
000000000000000000000
ای یزید این سر غلطیده بخونی که عیان است ز پیشانی نورانی او ترجمة جملة قرآن
گویا نشناسی و بگویم بشناسی بود این صاحب سرّ آنکه شبی بود به بیت اشرف طاهره مهمان
که ناگاه عیان گشت به حالی که بریزد به لب سوختگان جرعة آبی آه عجیب است
همین صاحب سر خواست رود جانب آنها در امی و مکی لقب او را رخ عجز سوی گنبد دوار
که ای خالق غفار حسینم شده عازم ز کرم بارش از این اثر نگهدار زیرا که مرا طاقت
آن نیست که ریزد به تن پاک حسین قطره باران ای وای کجا بود ببیند که سرش شمر بریده تو زنی
بر لب و دندان حسینش ز جفا چوب خیزران قطع الله یدک ای پسر هند زنا کار
شود قطع دو دستت ز ستم دست نگهدار
000000000000000000000
تمام
ای جفا جو نگر این سر نه سری هست که روز بره آهوی ظریفی بکند یکی از جملة صیاد به رسم تحف او را
بر سید عالم نبی از لطف بداده به حسن جان جگر بند عزیزش و حسن برد به خانه و حسین دید که دارد
حسن آهو بره برخواست ایا گردن کج کرده روان شد بر جدش که جدا چه شده آهو بره
از بهر حسینت که نبی گفت مخور غصه که از بهر تو آهو بره دارم که خطاب آمده بر مادر آهو که ایا
فخر غزالان ز بیابان بروان بچه خود را به در مسجد اقصی که نگیرد پسر فاطمه زان را
که ز جدش طلبید است ز من آهو بره با دیدة گریان ای وای کسی را که خدا داشت عزیزش و نبی داشت تمیزش
تو بُری سر ز تن او فکنی بس بدن او به سر ریگ بیابان قطع الله یدک ای پسر هند زنا کار
شود قطع دو دستت ز ستم دست نگهدار
000000000000000000000
از آخر دفتر آمده
ای یزید ای سگ ملعون زنا زاده بده گوش بهرم بنما نوش کلامم قَسَمت می دهم ای دشمن
اولاد پیمبر بخداوند سماوات و زمین خود بده انصاف بگو راست که بهتر بود این دین تو یا دین نصارا
دانی ای تخم زنا آنکه بماند سُمی از خر عیسی به فرنگ هفتصد و هفتاد کلیسا بنمودیم به وی حرمت عیسی
با وجودی که ندانیم به وی قطع نداریم بود این سُم خر از دیگری یا که بود سُم خر حضرت عیسی
الفرض آن سم خر را بنهادیم میان صدف حقة الماس و آن حقه الماس میان صدف حقة یاقوت قندیل بیاویخته بر سقف کلیسا
بود تخت جزیره و جزیره وسط ملزم دریا با وجودی که بسی دور بود راه بما با همه از اهل فرنگ بسی زحمت بسیار
بکشیم رنج و تعب ها و بکشتی بنشینیم که تا ما برسیم از سر اخلاص بر آن تبکده و خاک کلیسا
به سر و صورت ز چشمان بکِشیم از جهت حرمت عیسی و ای نسل زنا بر تو زمانی بگذشته است
که پیغمبر تو رفته ز دنیا سر فرزند عزیزش ببُریدی و عیالش تو به جهازة عریان بنشاندی
که خدا قطع کند نسل تو ای تخم زنا را ای یزید گوش بده از سر انور بخون بدن طیب خود غوطه زد آیا نشناسیش
همین سر نه سری هست به شما بود به بیت الشرف طاهره مهمان عجیب همین سر خواست رود جانب مادر نبی مکی امی
لقب آورد رخ عجز سوی گنبد دوار نمود عرض که ای خالق غفار حسینم شده عازم بر مادر ز کرم بارش از این ابر نگهدار
زیرا که مرا طاقت آن نیست که ریزد به سر پاک حسین قطرة باران ای وای کجایند نبی و علی و فاطمه ببینند سرش
شمر بریده تو زنی بر لب پاکش ز جفا چوب خیزران قطع الله یدک ای پسر هند زنا کار جفا کار شود دو دستت زستم
قطع دست نگهدار ای یزید این سر پاکیزه که در طشت طلا خار نظر است بود جان جگر بند نبی حضرت ابرار
ظالم این سر نه سری هست که روزی به ره آهوی ظریفی به کمند یکی از جملة صیاد در افتاد و صیاد به رسم تحف آورده
بر سید عالی نبی از لطف ببخشید به حسن جان جگر بند عزیزش و حسن برد به خانه و حسین دید که دارد حسن آهوبره
پرسید که داده است به تو برة آهو و حسن گفت که جدم ز وفا کرده عطا برة آهو به من از راه محبت و حسین جست ز جا
گشته روان گریه کنان تا به در مسجد اقصی شیونی نهادی و با گردن کج کرده نمود عرض که جدا چه شد آهو بره
از بهر حسینت پیمبر چه شنید ز منبر بدویدی به لبش بوسه بدادی که حسین جان مخور غصه که از بهر تو آهوبره دارم
ناگاه خطاب آمده از عالم بالا بسوی مادر آهو که ایا فخر غزالان ز بیابان بدوان بچه خود را همه جا تا به در مسجد اقصی
به زمانیکه نگردید پسر فاطمه زهرا که طلب کرده بره آهو کسی را که خدا داد عزیزش و نبی داشت تمیزش
تو سر ز تن افکنی پس بدن تو به ریگ بیابان قطع الله یدک ای پسر هند زنا کار جفا کار شود قطع دو دستت ز ستم
دست نگهدار بده گوش بگویم به تو من راز نهانی که شنیدم از رسول مدنی طرفه حدیثی که زند شعلة آتش همة خشک و تر
جمله اشیاء و یزیدا تو بده گوش کنم وصف همان زینب مه سیرت و با عفت با عصمت و زهرا نسب و بنت علی شیر خدا
فخر نمایند پی خدمت او ساره و هم هاجر و با ام سلمه هم آدمیان حضرت حوا دیگر جملة حوران جنان ز پی خدمت او
بسته کمر ظاهر و پنهان چون شد از قدرت سبحان شرف مولد زینب ز وفا حضرت زهراش از طرف حضرت عزت بنمودی
و هم از سیرة سیرت که تا مدت شش ماه و از مدت معلوم تولد شده جبریل پس از عرض تحیت به بر حضرت نبی امی مکی
پس از آن رسول مدنی با علی و با حسنین داخل بیت اشرف طاهره گشتند بدیدند که قنداقة زینب بر دامن زهراست
و زینب همه دم گریه نماید ز پی تسلیت بگرفت نبی در بغل خویش که آرام نگیرد پس از آن شیر خدا همان سرّ حیا را ز وقار
باز فزون تر بشدش گریه و بگرفت حسن در بغل او را که دهد تسلیت خواهر خود باز بشدت بنمود گریه همان زینب
نیکو سیر که ز جا جست حسین نور دو عین گرفت در بغل شاه زمن یعنی حسین زینب غمدیده همان خواهر خود را
و دُری سفت چنین گفت که زینب منما گریه بجان من اینجاست مدینه نبود کرب و بلا از چه کنی شور نوا را
چه حسین این سخنان گفت نبی دید که زینب لب خود غنچه صفت باز نموده به رخ پاک حسین کرد تبسم و بخندید
لب مهر خموشی شده آرام نبی شد از گریه نبی گفت که زینب و حسین هر دو محبند یزید است کسی زاده هند جفا جفا کار
بشنو چو ز خواهر چه برادر همة جملة دنیا شیعیان باز بیاد آمدم از کرب و بلا پس چه روا بود که زینب نگرد جسم حسین
غرقه به خون در دل خاک و سر پاکش به سنان در جلوی قافله او بنگرد این سان ستم جور و جفا را و حسین پس چه دلی
داشت ببیند که همین زینب خود را سر بی معجر و پا بازوی بسته و با فرق شکسته به در قوم دغا همچو اسیران تتاری به تماشا
ببرندش به سر کوچه و بازار زنند از ره کین بر سر او سنگ جفا را ای یزید این چه جفا بود چرا شرم نکردی ز نبی و
ز علی شافع محشر که خدا لعن کند بر تو و بر پور زیاد آنکه نمودی ستم و جور به اهل رسالت داغ نهادی به همه کروبیان را
00000000000000000000000
جان من قربان جانت یا حسین جان فدای شیعیانت یا حسین
بخت و اقبالم نموده همتی که شدم از خانمانت یا حسین
شد یقین من امام برحقی لعن حق بر قاتلانت یا حسین
کاش می بودم به دشت کربلا گشتمی من جان فشانت یا حسین
آنچه من در دل همیشه داشتم راز پنهان شد عیانت یا حسین
کاش می شد کور چشم روشنم تا ندیدم خواهرانت یا حسین
وفت شد زنارا زین گلیم گردم از خیل سگانت یا حسین
حال می گردم بری از دین خویش می شود از مخلصانت یا حسین
ایا تو یوسف کرب و بلا یا سجاد هزار جان من و دوستان فدای تو باد
شوم فدای تو آقا مرا مسلمان کن به مذهب پدرت آنچه بایدت آن کن
وزیر فرنگی در مجلس بازار شام
این شهر شهر شام است غمین مکن حرام است
شادی نمایند اینجا گویا بی حرام است
گویا که عید دارند این عید شامیان است
000000000000000000000
عیسی پیمبر ماست موسی پیمبر ماست
بود روز مولود عیسی ای یاران ای یاران
طبیب(حکیم) در مجلس بازار شام
ای مریض جفا سلامٌ علیک کفر را رهنما سلامٌ علیک
از چه افتاده ای تو در بستر گو به من حال خود تو سرتاسر
شاید این دم علاج درد تو را بنمایم من اندر این مأوا
ده اجازت به من امیر جهان نبض تو گیرم از ره احسان
00000000000000000000000
بدان که درد تو را در زمانه فهمیدم ز نبض عارضه دیدم هر آنچه سنجیدم
بدان که نبض بزرگی تو را به دل باشد قلب تو به همین نبض مشتعل باشد
دل تو شاد شود گر ز تو رسد خبری دگر امیر بدان در زمانه غم نخوری
00000000000000000000000
ز بس که ظلم نمودی تو بر حسین علی روا بود که شوی این چنین ذلیل و علیل
00000000000000000000000
بگو بهر چه این دم بی قراری
00000000000000000000000
روانه کن تو قاصد این زمان زود
00000000000000000000000
نمی دانم نمایم من چه چاره
00000000000000000000000
بدان از درد تو آتش نهاده
00000000000000000000000
ای امیر فکر من گردید بر جا
00000000000000000000000
بدان باید کشی تو دست از من
00000000000000000000000
برای جنگ که ای شاه با فر
00000000000000000000000
نباشد او مگر فرزند زهرا
00000000000000000000000
که باید حل مشکل کرده هم زود
00000000000000000000000
کمال عقل را بر سروری داشت
00000000000000000000000
کنم این رازها را این زمان فاش
00000000000000000000000
بباید کرد قاصد هم روانه
00000000000000000000000
روانه کن تو قاصد را به زودی
00000000000000000000000
بدان ای شه نباشد کس به دوران
00000000000000000000000
تمام فکر تو جای مقال است
00000000000000000000000
ای غلامان خاص این درگاه هاون آرید این زمان ز وفا
تا دوائی کنون کنم تجویز از برای امیر آن خونریز
گوش کن ای عزیز کل عزیز به دوائی کنم تو را تجویز
برای تقویت روح تو دوائی چند کنم برای تو حاضر که تا شوی خرسند
ایا وزیر بیاور تو خرفه ریحان دگر بیار تو نبات از ره احسان
کنم برای یزید آن امیر کفر شعار دوای چند برای امیر خوش رفتار
مغز بادام و روغن گرچک شکر سرخ و خاک شیر و نمک
همه را می کنم در هاون همه گیریم دستة هاون
خوب کوبید تا که نرم شود بعد از جوف دیگرم گرم شود
هر صباحی بقدر رفع ملال نوش بنما به قدر شش مثقال